عشق
صدا بـــــــزن مرا
... مهم نیست به چه نـامی
... فقط "میــــم" مالکیت را آخرش بگذار
...می خواهم باور کنم
مـــالــِ همیم
صدا بـــــــزن مرا
... مهم نیست به چه نـامی
... فقط "میــــم" مالکیت را آخرش بگذار
...می خواهم باور کنم
مـــالــِ همیم
بعضی کلمه ها ارزش بارها شنیدن را دارد
گوشت را بیار جلو
اروم میگم
کسی نشنوه جز خودت
خیلی
خیلی
خیلی
دوستت دارم ...
چقد سخته وقتی ازت میپرسه "ناراحت شدی"؟ اشک از چشمات بریزه و بگی اشکال نداره....
چه جمله ی غریبی است"فراموشت میکنم" وقتی تا آخر عمرت با یاد او زندگی میکنی...
قلب عزیزم.... لطفا خفه شو تو همه کار ها دخالت نکن.... همین که خون پمپاژ میکنی کافیه.... اگه هم خسته شدی اجباری به کار نیست...
براے دل خـــودم مے نویسم ...
این راین روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
مـَن همـ ــآنـ َـم
خـوب تمـ ــآشـا کن
دختــَرے کہ براے داشتــنــتـــ ...
تمــامـــ شبـــ را بيـدار مـے مانـد
و با تـ ـويــے کـہ نيــستے حرف مے زنـد
دختــرے کـہ ...
زانــو ميــزنـه لبــہ تختــش و چشمــــانش را مــے بنـدد
و تنــــهـا آرزويـــَش را براے
هـــزارميـــن بـــــار بـہ خـُـــدا يـــاد آور مـــے شود!!!
خـُــدا هم مثــل هميـــشهـ لبــــخنـد مے زنـد
از ايــن کـہ تـ ـــو آرزوے هميشگے مـــنی...
شاید درظاهر کیلومتر ها بین منو تو فاصله باشه اما هربار دلتنگ میشم دستمو میزارم روی قلبم وارام ارام تپیدنت را احساس میکنم;چه ساده تمام زندگی ام شده ای وچه زیبا فاصله ها را در هم کوبیده ای ودر کنارم هستی,تا همیشه در من جاری باشی
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی...
خشن تر , عصبی تر , کلافه تر , تلخ تر ...!!!
و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری!
همه اش را نگه میداری... و
دقیقا سرهمان کسی خالی میکنی که دلتنگ اش هستی...
گاهی وجود تو را کنار خودم احساس میکنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است ؟!
اگر دریا ساحلش را فراموش کند
اگر راهب صومعه اش را فراموش کند
اگر خدا بندگانش را فراموش کند
و اگر عشق مرا فراموش کند
من تو را هرگز فراموش نخواهم کرد
قلبمو به تو سپردم
مراقبش باش
من راه را هموار میکنم
تو فقط آرام با من بیا
با دستانم تمام خارها را کنار میزنم
تو فقط آرام با من بیا
نترس از خارها که به پایم رفته
تو فقط آرام با من بیا
من باکی ندارم از هیچ درد و سختی، اگ تو با من باشی
تو فقط با من بیا
متشکرم
برای وقت هایی که به تو احتیاج داشتم .
تو مرا به خنده واداشتی.
به من جرات و شهامت دادی.
با من به گردش آمدی.
و در کنارم بودی.
ومرا تحسین کردی.
وباعث راحتی و آسایش من هستی.
گفتی "دوستت دارم"
ودر فکر من بودی.
و برایم شادی آوردی.
و دلتنگم بودی.
برای گوش دادن به حرفهایم آمادگی داشتی.
و به من دلداری دادی
به خاطر این خوبی ها، هیچ وقت فراموشت نمی کنم
در دنیا، تو از هرکسی برایم مهم تر هستی.
دوستت دارم چه به زبان بیاورم چه نیاورم.
من در چشمانت گم شده هستم.
وتودر تمام قلبم حضور داری…
بعضی ها گریه نمی کنند
اما از چشم هایشان معلوم است
که اشکی به بزرگی یک سکوت
گـــــوشه ی چشمشان به کمیـــــن نشسته
به دنبال همراه "اول" نیستم! این روزها اول را همه همراهند... باید به دنبال همراه آخر گشت... همراهی تا آخرین قدمها
دلخور ڪه میشَوم, بغض میڪنم
می آیم پشت صفحه ی مانیتورم
ڪامنت مینویسم ُ صورتڪ میگذارم
صورتڪی ڪه میخندد
و پشتش قایم میشوم
ڪه فڪر ڪنی میخندم
و بخندی...
دیگر با عروسک هایم بازی نمی کنم.
بزرگ شدم،
خود عروسکی شدم،
آنقدر بازی ام دادند
که قلبم با تکه پارچه های رنگارنگ وصله خورده است…
لااقل، تو دیگر قلب پارچه ای ام را پاره نکن ...
چون من میخام روانشناس شم گفتم قبلش اماده کنم شماهارو.
واسه همین چنتا ازاین جمله هاکه روانشناسامیگن میذارم
من عاشـــــ♥ــــق نیستم !!!
فقط گاهی .... حرف تو که میشود دلـــــم ...
مثل اینـــکه تــــــــــب کند گرم و ســـرد میشود
توی سیــــنه ام چـــــــــــنگ می زنـــد آب میشود ....
اوج لذت
اونجاست که نصف شب...
وقتی
تو انتهای ناامیدی آخرین نگاهت رو
به گوشی میکنی...
وسایلنت میکنی که با بغض بخوابی...
یه پیام ازش بیاد
که نوشته:
دلم گرفته یه چیزی بگو!!!
فقط تو میتونی آرومم کنی...!!!
گاهی آرزو میکردم که کاش خانه ام سقف نداشت تا شبها ستاره هارا میشمردم و به خواب میرفتم ولی خوب که می اندیشم سقف ها هم لازمند! آری آرزو های دیروز را به خاطر می آورم و لبخند میزنم از ساده بودنش .اما حتم دارم که روزی هم به آرزو های امروزم میخندم و چه خوب است که اوکه پای آرزو هارا امضا میکند از فردای ما خبر دارد که ما از تحقق بعضی آرزو های دیروزمان شاد میشویم و به پوچی برخی میخندیم. به جای اینکه گریان از آرزو های اشتباهمان باشیم
سلامتی اونایی که درد و دل همه رو گوش میدن
اما معلوم نیست خودشون کجا درد و دل میکنن.....!!!
خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند
گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…
گاهی وسط خــــــــــیابان!!!
ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند
خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…
تمامـــــــــت میکنند....
مــَن عـاشقت هــَستـَم …
و تـا انتــَهاے ایـن دنیـاے پـُـر از تـُهـے
هـیچ کـارے بـه جـُـز دوسـت داشـتـَنـَت نـَـدارم
هـیچ دلـیلے بــَرای تـَنـها گـُذاشـتـَنت نــَدارم
هـیچ بــَهانه اے بــَراے از یـاد بـُردنــَت حـَتـے بــَراے لـَحـظه اے نــَدارم…
برای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ..
.دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...
پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند !
فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند !
خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!
حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم .می دانی ،نامه ها می مانند
حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند !
قرار نیست این را هم بخوانی ...قرار نیست بیقراری ام را بفهمی !
قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و
چند واژه را پنهان کرد ...قرار نیست بفهمی که دوست داشتن
چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم !
و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد...اما برایت این نامه را می نویسم
برای روزی که تو هم دلتنگ باشی ! دلتنگ کسی که دوستش داری..
.برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی !
برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی
و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی !
برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد
و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی !
تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است ؟
آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟ پای کدام بن بست کنار کدام
درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟
هنوز زود است ...برای تو که از حال دلم غافلی زود است ..
نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم ...نباید بفهمی که قدم هایم
هر روز پیر و پیرتر شده اند ! و هر روز سایه ام ،کمرش خم و خم تر می شود !
این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم ...
برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم ...وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند
دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای...
گیسوانم یک در میان سپید و سیاهند مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند!
کوچه ها را که نگو ...بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود ..
.تکان دستی ، سلامی...خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد
!هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم ...نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند
.هنوز هم انتظار را دوست دارم .هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد .
..به دست هایی که توی هوا تکان می خورند
و به بوسه هایی که میان دود ...گم می شوند ! خوش به حال قطارها همیشه می رسند
...اما من ...هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت ...تمام زندگی ام فاصله بود ...
این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا
هم با خودش برده باشد ...چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو،
از مسافری که عمری عاشقت بود ...
نویسنده:اشکناز
دلبستم به قلب بی وفای تو ، تنها من بودم
که سوختم در راه عشق تو
تنها من بودم که با قلبی پر از حسرت
اینک تنها مانده ام و هیچ نفسی ندارم
مثل برگی خشکیده ام ، هیچگاه خودم
را اینگونه پریشان و خراب ندیده ام
مثل ستاره ای خاموشم ، حس میکنم در دنیا نیستم و بی هوشم
مثل کویری خشک آرزویم قطره بارانی از جنس محبت است
این روزگار من است ، قلبم به چه روزی افتاده است
نمیخواهم بشنوم نوای دلم را ،
نمیخواهم به یاد بیاورم گذشته ی پر از غمم را
نمیخواهم تکرار خاطره ها را ، بگذار اینگونه باشد
که نه من تو رامیشناسم و نه قلبم تو را
بگذار با خودم بگویم که هیچ اتفاقی نیفتاده ،
با شکست روبرو نشده ام ،
یا تا به حال عاشق نشده ام!
کاش میشد خاطره ها میسوخت ،
لحظه هایی که سرم بر روی شانه هایت بود ،
دستم درون دستهایت بود ،
لحظه هایی که در کنارت قدم میزدم ،
هر شب با صدای تو به خواب میرفتم ،
کاش میشد همه اینها از خاطرم محو میشد ،
تا دیگر دلم در حسرت آن روزها
نمیسوخت ، قلبم چشم به آمدنت نمیدوخت
یعنی میشود همه چیز را از یاد ببرم ،
یعنی میتوانم فراموشت کنم ؟
یعنی میتوانم برای همیشه بی خیالت شوم ،
آرام باشم و آرام نفس بکشم
مدتیست بدجور حالم خراب است ،
فکر کنم دیوانگی محض است
که هنوز قلبم عاشق قلب بی وفای تو است
خیلی دلم براش تنگ شده نمیدونم دلتنگیه زودگذره یانه
خیلی دلم میخوام فقط یه باردیگه ببینمش وبهش بگم
دوست دارم بی توزندگیم جهنمه بهش بگم برگرد
فقط برگردتاحداقل دلم خوش باشه یه نفرهس که
بهش تکیه کنم وهرموقع ازدنیاوادماش خسته شدم
سرموبذارم روشونه های مردونش ومثل ابربهارگریه کنم
خیلی دلم میخوادیه باردیگه توچشاش نگاه کنم وبهش بگم
تااخرین نفس دوستت دارم.
ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
واقعا تلخ است..