بازی فراموشی...
هیچ بهانهای نداشت!
دیگر پای ماندنی هم نداشت...
یک بازی کودکانه را، بهانه کرد،
دلم را در دستانم گذاشت،
و گفت:
یادم تو را فراموش!
و رفت...
اشتباه میکردم!
من یک همراه میخواستم،
و او فقط یک همبازی...
باشد.
یادم تو را فراموش!
اما به دلی که،
یادت در خاطرش مانده،
چه بگویم؟!
نظرات شما عزیزان: