عاشق فداکار

عاشق فداکار

 

 

از پسر خبری نبود..دختر باخودش می گفت:میدونی که من هیچوقت نمیاشتم تو قلبتو به من بدی،و بخاطر من خودتو فداکنی.ولی این بود اون حرفات؟؟؟..حتی برای دیدنمم نیومدی.شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم...ارام ارام گریست و دیگر چیزی نفهمید!!!

چشمانش راباز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت:چه اتفاقی افتاده؟؟دکتر گفت:نگران نباشید،پیوند قلبتون باموفقیت انجام شده!شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست.

" سلام عزیزم.الان که این نامه را میخوانی،من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم،چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم،نیمودم تا بتونم این کارو انجام بدم!امیدوارم عملت موفقیت امیز باشه.( عاشقتم تا بی نهایت )"

دختر نمی توانست باور کند،اون اینکارو کرده بود.اون قلبشو به دختر داده بود.

ارام اسم پسر را صدا کردو قطره های اشک روی صورتش جاری شد،به خودش گفت:چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:, ] [ 11:36 ] [ R♥ZH♥N☂ ] [ ]