هیچ نگو…
پیک شب سرد تو خیابون تو دستات ، هــــا میکنی
خودتو مقـــــــــــــــــــــــابل دو چشم پیدا میکنی
با نگاهت حس ّ مرموزی رو القــــــــــــا میکنی
وجودت به وجد میاد اما هـــــــــــــــــاشا میکنی
عشق من ، تُو هر روز فرم به فرم به تغییر
از همه نسیــــــــــــــــم طوفان ِ تحت تاثیر
من همونم که تورو این طور ترسیـــم کردم
قلب آزردت ُ تو آغوشم ترمیــــــــــم کردم
کسی که زخــــــم های روحتو جراحی کرد
شب و روز بی وقفه افکـــارتو طراحی کرد
قلبمو مشغول جمله هــــــــای سادت کردم
من به سختی به وجود ِ سادت عادت کردم
تو رو بی نیاز از آرزوی واهـــــــی کردم
من تو رو به دنیای واقعی راهــــــی کردم
حس خنثی ای که تــــو روح آزادت هست
همه چیزی که از من هنوز تو یادت هست
درونم حس میکنم جوشش اوهــــــــــــومی
لحظه هــــــــــــایی که تو از دور ناآرامی
دشمن زیبایــــــــــــی از عصاره ی خودم
با فراموش کردن تو از خودم محــــو شدم
تو ازم دور شدی و من بــــــــــی تاب شدم
روز تحمل کردم شب ها بــــی خواب شدم
من کمی وقت میخوام تا ازت ســـــرد بشم
شبیه دنیـــــــــــــــــــــایی که لهم کرد بشم هیچ نگو
نظرات شما عزیزان: