هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسه که روزه ی
تنهاییمو بشکنمو تنهایی رو از زندگیم دک کنم...
یادم میاد روزی رو که به تنهایی قول دادم که باهاش باشم اونم گفت تا
وقتی پیشمه که من بخوام ، بهش گفتم برای همیشه می خوامت اما حالا....
این من بودم که زدم زیر قولم و با زبون بی زبونی ازش خواستم که بره
روزی که تنهایی با ساکش از دنیام خارج شد تو وارد زندگیم شدی ،
تو با اون دو تا چشم زلالت
تویی که یهویی وارد دنیام شدی و گفتی دوسم داری ، منه سادم باورت کردم....
نظرات شما عزیزان:
قشنگ بود مرسی