گمشده ام
همه تکراری بودند...به جز یکی ..
.که چه غریبانه نگاهم میکرد...
چه مظلوم مینگریست مرا...دستانش را
ملتمسانه بسویم دراز کرد...
صدایش با حزن و اندوه دم ساز بود.
..چشمانش غزل عشق سر دادند...
ریتم نا منظم قلبش ...مرثیه خوان بی وفائیها بود...
چه غریب است این خاطره...این همان گمشده من است..
.
در لا به لای جنگل خاطراتم ...عشقی را
یافتم که سالها در انتظارش ...بیقرار بودم
نظرات شما عزیزان: